*** دلتنگ عشقم هستم ***
محکوم عشقم گرفتار یار مثل پرنده هوادار یار مثل یه سایه به همراه یار بود و نبودم به دلخواه یار هرچی که یار گفت دلم گفت به چشم از گل و خار گفت دلم گفت به چشم هرجا که یار بود دلم گفت برو با گل و خار بود دلم گفت برو پرشد دل من به افسون یار فکر دل من پریشون یار گوشه چشمام فقط جای یار کار دو چشمام تماشای یار بنده من میدانم گاهی دلت تنگ میشود همان دلی که جای من در آن است آنقدر تنگ میشود که ختی یادت میرود من آنجایم نگران هیچ چیز نباش تو مرا داری هنوز من هستم هنوز خدایت همان خداست اما من نمیخواهم تو همان باشی تو باید در هرزمان بهترین باشی من همیشه درکنارت هستم هروقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد هرگاه بغض نگذاشت صدایت را بشنوم صدای خرد شدن دیوار بین خودم وتور را شنیده ام دست مرا فراموش کرده ای؟ اما من سرانگشتانت را از یاد نبرده ام دلم نمیخواهد غمت را ببینم میخواهم همیشه شاد باشی من شادیت را میخواهم و توهم خشنودی مرا بخاه من هرشب که میخابی روخت را نگاه میدارم تا تازه شود نگران نباش دستان مهربانم قلبت را میفشارد شبها که خابت نمیبرد فکر میکنی تنهایی؟ اما نه من دل به دلت بیدارم پروردگارت با عشق نگیر از این دل دیوانه، ابر و باران را هوای تنگ غروب و شب خیابان را اگر چه پنجره ها را گرفته ای از من نگیر خلوت گنجشکهای ایوان را بهار، بی تو در این خانه گل نخواهد داد هوای عطر تو دیوانه کرده گلدان را بیا که تابستان، با تو سمت و سو بدهد نگاه شعله ور آفتابگردان را تو نیستی غم پاییز را چه خواهم کرد و بی پرنده گی عصرهای آبان را سرم به یاد تو گرم است زیر بال خودم اگر به خانه ام آورده ای زمستان را بریز! چاره ی این عشق، قهوه ی قجری ست که چشمهای تو پر کرده اند فنجان را ... !
Design By : RoozGozar.com |